شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

دنیای بازی

جیگر مامان دیروز خاله شراره ساعت 7 اومد دنبالمون تا بریم فشم تو فکر این بودیم بریم جیگر بخوریم که از همه جا بیخبر دیدیم جاده فشم رو یکطرفه کردند خیلی حالمون گرفته شد خاله شراره گفت بریم درکه چشت روز بد نبینه تا ساعت نه و نیم تو ترافیک بودیم تصمیم گرفتیم بریم شریعتی یه چیزی بخوریمو بریم خونه ههمون خسته شده بودیم تا رسیدیم بولینگ عبدل رفتیم دنیای بازی نمیتونم صورتتو برات بگم شوکه شده بودی انگار یکدفعه از خواب پریدی خیلی تعجب کرده بودی پسر مامان فکر نمیکردم بتونی خودت تنهایی سوار اسباب بازیا بشی ولی دیروز باورم شد شما واقعا داری بزرگ میشی خیلی راحت با بچه های دیگه بازی میکردی و از هیچی نمیترسیدی شنتیای مامان همیشه تو رویاهام آرزوی همچ...
24 آذر 1391

لیانا کوچولو

پسر گل مامان هفته پیش با هم رفته بودیم خونه خاله نادیا برای دیدن لیانا کوچولو که هزار ماشا... مثل عروسک میمونه لیانا دوم اردیبهشت بدنیا اومده شما تقریبا یکسال ازش بزرگتری ،وروجک مامان خونه خاله نادیا کلی شیطونی کردی مجبور شدیم همه وسایلشو از رو میز برداریم آخه شیطون مامان من از دست تو چکار کنم.چند تا از عکساتونو برات میذارم . ...
24 آذر 1391

تولد آرمین

مامانی جمعه پیش تولد 6 سالگی آرمین بود شما کوچیکترین پسر دعوت شده بودی ولی خوب آتیش سوزوندی بردمت پیش آرمین عکس بگیری یکدفعه مشتتو کردی تو کیک بعدم پاشیدی رو فرششون کلی خجالت کشیدم ،بهمون خوش گذشت شما هم پا به پای ما بیدار بودی و شیطونی میکردی   ...
24 آذر 1391

راه رفتن

هورا هورا عشق منم ديگه راه افتاد پسر مامان راه رفتنت خيلي بيشتر شده دقيقا 18 مرداد از اين سر اتاق رفتي اون سر اتاق خيليم ذوق كردي هر دفعه كه راه ميرفتي براي خودت دست ميزدي ما هم تشويقت ميكرديم با اينكه هر روز كه مستقل تر ميشي شيطونيات هم بيشتر ميشه ولي روزي هزار بار خدا رو شكر ميكنم كه خدا يه پسر سالمو قوي بهم داده، پسري كه همه آرزوي مامانشه. عاشقتم   ...
24 آذر 1391

دعا کردن

شنتیای مامان روزای اول ماه رمضون وقت اذان که میشد مادانا بغلت میکرد و بلند بلند برای همه و مخصوصا برای شما دعا می کرد دو سه روزی که گذشت تا ربنا رو داد دو دستاتو بلند کردی به زبون خودت شروع کردی دعا کردن اشک هممونو در آوردی تا الان که هفدهم ماه رمضونه تا صدای ربنا رو میشنوی شروع میکنی دعا کردن ما هم آمین میگیم تا بهت میگیم شنتیا دعا کن دستاتو میاری بالا میگی ژ‌ ژ نمیدونم با این ژ ژ گفتنت چه دعایی میکنی ولی فرشته مامان هر دفعه اشک منو در میاری ،فقط از خدا میخوام همیشه کنارت باشه     ...
24 آذر 1391

شمال

پسر مامان جمعه پیش با مادانا و خاله ندا و خاله اکرم ومادر جون و سعیده رفتیم شمال برای اولین بار یه ون کرایه کردیم تا محمود آباد البته مسافرت زنونه بود فقط مرد ما شما بودید خیلی خوش گذشت تا میومدیم تو ویلا میگفتی آ آ روزی چهار پنج بار لباساتو عوض میکردم از بس شن بازی و آب بازی میکردی از پسر گلم خیلی راضی بودم اصلا مامانتو اذیت نکردی قربون پسر خوش مسافرتم برم چند تا از عکساتو برات میذارم.   ...
24 آذر 1391

كچل مامان

الهي الهي الهي دورت بگردم قربون اون سر كچلت برم ، ديروز وقتي از سر كار رفتم خونه، خاله ندا گفت برو دست و صورتتو بشور بعد من شنتيا رو ميارم( آخه شما هر روز تا منو ميبيني انقدر گريه ميكني نميذاري لباسامو در بيارم) وقتي كارم تموم شد اومدم تا بغلت كنم شوكه شدم ديدم يه پسر سفيد و كچل روبرومه واي انقدر جيغ زدم و بالا پايين پريدم شما تعجب كرده بودي آخه مامان خيلي بانمك شده بودي سير نميشدم از نگاه كردنت،خلاصه تا آروم گرفتم خاله ندا تعريف كرد كه با خاله اكرم بردنت آرايشگاه مردونه كچلت كردند براي اينكه موهات پرپشت تر شه، ميگفت انقدر جيغ زده بودي ميومدند ببينند چه خبره ميديدند يه پسر كوچولو نشسته دارند بزور موهاش...
24 آذر 1391

روز جهاني كودك

سلام  روز جهاني كودك را به همه شما دوستان خوشگلو و بامزه و مهربونم تبريك ميگم و دعا ميكنم تمام كودكان دنيا هميشه خوشبخت و شاد باشند و هيچ كجاي دنيا جنگ و قحطي نباشد چون ما كوچولوها خيلي خيلي گناه داريم.  از طرف دوست فندقتون شنتيا امروز خيلي به من خوش گذشت چون مامان الهام و خاله ندا بعداز ظهر منو بردن جشنواره غنچه هاي شهر در پارك گفتگو خيلي ذوق زده شده بودم آخه اونجا پر ني ني بود برنامه هاي خيلي قشنگي داشتند براي ما كوچولوها نمايشهاي موزيكال ،بازي با پازل ، نقاشي و يه عالمه بازيهاي فكري و اسباب بازي ، منم تو همش شركت كردم البته نميخواستم ولي نا خواسته پازلهايي رو كه دوستام درست كرده بودند رو خراب مي كردم آخه من ...
24 آذر 1391